پیش فاکتور دریافت فایل
گزارش کارآموزی شرح زندگی استیو جابز
9198
24,900 تومان
.rar
367 کیلوبایت
توضیحات:
گزارش کارآموزي شرح زندگي استيو جابز در 35 صفحه ورد قابل ويرايش

فهرست

مقدمه……………….................…………………………….…………………6

دورانِ کودکي؛ رها شده و برگزيده…….........................................…………………7

دره ي سيليكُن......................................................................................................10

مدرسه...............................................................................................................14

زوجِ عجيب؛دواستيو………….................................................…………………17

ترکِ تحصيل؛ به پا خيز، خودت را درياب …………….…..............................……..19

اپلI: به برق بزن،راه اندازي کن،وارد شو..................................................................20

تولد اپل.............................................................................................................21

اپلII:يک محصول جامع.......................................................................................22

ليسا فرزند جديد اپلII...........................................................................................24

مرد خانواده.......................................................................................................26

سرطان.............................................................................................................27

آيفن:سه محصول انقلابي در يک محصول.................................................................30

سرطان عود مي کند ؛ ممفيس.................................................................................32

آيپد:باز هم يک انقلاب ديگر...................................................................................35

استيو جابز در روابط خانوادگي...............................................................................36

سومين مرخصي..................................................................................................37

روزهاي آخر عمر و طرح هاي نيمه کاره از استيوجابز.................................................38





مقدمه:

استيو جابز با آن شخصيت و نگاهِ نافذش، در دنيايِ فناوري براي خيلي ها يک اسطوره است.مردي که الهام بخش و مربيِ بسياري از مديرانِ برجسته ي امروزي است و شرکت هاي زيادي وجوددارند که سعي مي کنند با الهام گرفتن از اپل(شرکتي که او تأسيس و سپس بازسازي کرد)مسيرِآينده ي خود را ترسيم کنند. داستانِ زندگيِ جابز بافراز و نشيب هاي عجيب و جالبش،ازاويک شخصيتِ متفاوت و برجسته به وجودآورده که توجهِ همه ي دنيارا به خود جلب کرده است.مرگِ استيوجابزدرسال ????،يکي ازغم انگيزترين رويدادهاي دنياي فناوري طي سا ل هاي اخير به شمارمي رود. با اينکه اپل با سياست هاي خاصِ خود، دوستان و دشمنانِ زيادي دارد، اما کمتر کسي را مي توان يافت که ازرفتن اين نابغه تکنولوژي با آن شخصيتِ آينده نِگرش،اظهار ناراحتي نکرده باشد. الگوهايي مثلِ استيو جابز، گر چه جامع مراتب نيستند، ولي قابل چشم پوشي هم نيستند.زيرا همچون ما با نقص هاي پُرشمار دست به گريبان بوده اند، ولي از عهده ي کارهاي بزرگي نيز بر آمده اند؛ چيزي که حتي دانستنش هم به تنهايي اميدبخش است! پس بياييد بي آنکه راجع به اوقضاوت يا که از او بدگويي کنيم،از مقاطع زندگي اش درس بگيريم، و اگر فکر مي کنيم درسي براي ياد گرفتن ازاين سرگذشت وجود ندارد، بي آنکه بددِلي کنيم، راه خودمان را برويم.استيوجابز» : وصل کردنِ نقاط با نگاه به آينده غيرممکن است،ولي در خودِ آينده رابطه شان بسيار واضح خواهد شد. بنابراين بايدايمان داشته باشيد که آنها روزي در آينده به هم خواهند پيوست.شمابايدبه چيزي ايمان داشته باشيد؛خدا، سرنوشت، دستِ تقدير يا هر چيزِ ديگري. زيرا اين ايمان، مسيرِ آينده را ترسيم خواهد کرد وبه شمااين اطمينان راميدهد تا هميشه از قلب تان پيروي کنيد، حتي زماني که شمارا از مسيري گرم و نرم بيرون مي بَرَد. همين است که تمام تفاوت ها را رقم مي زند«.









دورانِ كودكي ؛ رها شده و برگزيده



فرزندخواندگي:

پاوْل جابز بعد از جنگ جهاني دوم و در پايان خدمت در نيروي دريايي ساحلي، با همکارانش شرطي بست. در سان فرانسيسکومحل پهلوگرفتن کشتي شان، گفت که حتماً ظرف دو هفته ي آينده براي خود همسري پيدا خواهد کرد. او يک مکانيک موتور، با بدني خالکوبي شده، قامتي به بلنداي 183 سانتي متر و چهره اي شبيه جيمز دين بود. اما اين قيافه اش نبود که منجر به قرارملاقات با کلارا هاگوپيان، دختر شيرين خوي دو مهاجر ا رمني شد. بلکه تنها دليل، اين بود که آن روز بعد از ظهر، پاوْل و دوستانش بر خلاف گروه ديگري که کلارا ابتدا ميخواست با آنها بيرون برود، اتومبيل داشتند. ده روز بعد در مارس 1946 ، پاوْل با کلارا نامزد شد و شرطي را که بسته بود،بُرد. اين ازدواج رؤيايي تا چهل سال بعد زماني که مرگ کلارا را از پاوْل گرفت، پايدار باقي ماند. پاوْل رينهولد جابز، در يک مزرعه ي دامداري در جِرمَن تاونِ ويسکانسين بزرگ شد. گرچه پدرش الکلي -و گاهي بدزبان- بود اما پاوْل به رغم ظاهر زبرش، تا پايان عمر متين و آرام باقي ماند. بعد از ترک دبيرستان، در غرب عاطل و باطل بود و کارِ مکانيکي مي کرد تا اينکه در نوزده سالگي حتي با اينکه شنا بلد نبود، به نيروي دريايي ساحلي پيوست. روي عرشه ي کشتي يو.اِس.اِس. ژنرال اِم.سي. مِيگزمستقر شد و بيشترِ جنگ را در عمليات انتقال نيروها به ايتاليا زيرنظر ژنرال پَتُن خدمت کرد. تبحرش به عنوان مکانيک و آتش نشان تقديرهايي را برايش به همراه آورد ولي گاه وبي گاه دچار مشکلات جزئي نيز مي شدو بدين سان هرگزازدرجه ي ملواني بالاترنرفت.کلاراهاگوپيان،متولد نيوجرسي بود؛ يعني محل فرودهواپيماي والدينش بعدازگريختن ترک ها از کشور ارمنستان.آنها در کودکيِ او به محله ي ميشنِ سان فرانسيسکو نقل مکان کردند. کلارا وقتي با پاوْل ملاقات کرد، رازي در دل داشت که کمتر کسي از آن مطلع بود: اينکه قبلاً يک بار ازدواج کرده ولي همسرش در جنگ از دست رفته بود. از اين رو در آن برهه که ملاقات اول با جابز برايش پيش آمد، آماده ي تشکيل يک زندگي نو بود. آن دو مثل بسياري ديگر که تجربه ي هيجان و غليانِ دوران جنگ را داشتند، بعد از انعقاد معاهده ي صلح تصميم گرفتند به جايي آرام بروند، خانواد ه اي تشکيل دهند و يک زندگي بي مخاطره را آغاز کنند. پول شان کم بود براي همين چند سال آغازين زندگي مشترک را در ويسکانسين با والدين پاوْل سر کردند . سپس به اينديانا کوچ کردند جايي که جابز به عنوان مکانيک به استخدام اينترنشنال هاروِستردر آمد. سرگرمي او سر هم کردن خودروهاي قديمي بود و دراوقات فراغتش با خريد و فروش و تعمير آنها پولي در مي آورد. بالأخره هم از شغلش استعفا داد تابه طورتمام وقت فروشنده ي خودروهاي دست دوم بشود.کلارا که عاشق سا نفرانسيسکو بودبالأخره در 1952 شوهرش را راضي کرد تا به آنجا برگردند. روبروي اقيانوس در محله ي سان سِت،درست در جنوب پارک گُلد ن گيت يک آپازتمان گرفتند. جابزدر يک شرکت تأمين مالي به عنوان مأمور استرداد استخدام شد؛خودروهايي را که صاحبا نشان قادر به بازپرداخت وا م ها نبودند مجدداً به تملک شرکت درمي آوردو در کنار آن همچنان به خريدو تعمير و فروش خودروهاي دست دوم مي پرداخت تا يک زندگي مناسب براي همسر خود فراهم کند. اما با اين حال چيزي در زندگي شان کم بود. بچه مي خواستند،ولي کلارا از مشکل بارداري رنج مي برد و قادر به بچه دار شدن نبود. بنابراين در 1955 يعني 9 سال پس از ازدواج شان،به فکر پذيرش سرپرستي يک کودک افتادند.متولدشدن استيوجابز: جوآن شيبل نيز مثل پاوْل جابز اهل ويسکانسين بود، دختري از يک خانواده ي روستايي آلماني تبار. پدرش آرتور شيبل،به حومه ي خليج گرين مهاجرت کرد، در آنجا با همسرش يک مزرعه ي پرورش سَمورراتملک کردندوبطور تفريحي ولي همراه با موفقيت، به فروش املاک وگراوِرسازي پرداختند. آرتور آدم سختگيري بود، به خصوص در مورد روابط دخترش؛سرسختانه مانع از پاگرفتن عشق اول جوآن شد،چرا که پسر مورد علاقه ي او گرچه هنرمند بود، اماکاتوليک نبود. عبدالفتاح جندلي، جوان ترين فرد در بين 9 فرزند خانواده اي برجسته در سوريه بود. پدرش پالايشگاه نفت و چندين کسب و کار ديگر داشت،داراي مايملک فراوان در دمشق و حمْص بود. مادر او، يک زن مسلمان سنتي و همسري خانه دار، مطيع و محافظه کار بود.عبدالفتاح با وجود مسلمان بودن به مدرسه ي شبانه روزي مسيحيان رفت، بعدها در مقطع کارشناسي از دانشگاه امريکايي بيروت فارغ التحصيل شد و سپس براي اخذ مدرک دکتراي علوم سياسي به دانشگاه ويسکانسين رفت. در تابستان 1954 ، جوآن با عبدالفتاح به سوريه رفت. آنها دو ماه در حمْص بودند، جايي که جوآن از خانواده ي جندلي طرز پخت غذاهاي سوري را ياد گرفت. سپس در بازگشت به ويسکانسين، فهميد که باردار شده است. هر دو در بيست و سه سالگي، هنوز تصميم به بجه دار شدن نداشتند. پدر جوآن آن زمان در حال فوت بود و تهديد مي کرد که اگر دخترش با عبدالفتاح ازدواج کند، او را طرد خواهد کرد. سقط جنين هم انتخابي نبود که در يک جامعه کوچک کاتوليک پذيرفته شده باشد. بنابراين در اوايل سال 1955 جوآن به سا نفرانسيسکو مسافرت کرد، جايي که تحت مراقبت يک پزشک مهربان قرار گرفت؛ جوآن يک شرط اصلي داشت: سرپرستي فرزندش را فقط به کساني مي سپرد که فارغ التحصيل کالج بودند. بنابراين دکتر اوضاع را طوري سامان داد که کودک به يک وکيل و همسرش داده شود. ولي با تولد آن پسر در 24 فوريه ي 1955 ، آن زوج منتخب گفتند که يک دختر مي خواسته اند و از توافقات سرباز زدند. همين شد که آن کودک، پسر يک وکيل نشد بلکه به فرزندي زن و مردي در آمد که يکي از دبيرستان ترک تحصيل کرده و عاشق کارهاي مکانيکي بود، و ديگري بانويي بسيار مهربان و دوست داشتني بود که کار حسابداري مي کرد. پاوْل و کلارا فرزندشان را» استيون پاوْل جابز « نامگذاري کردند. با آگاهي از اينکه زوج جديد حتي دبيرستان راتمام نکرده اند، جوآن از امضا کردن اسناد مربوطه سر باز زد. ماجرا هفته ها طول کشيد، حتي بعد از انتقال کودک به خانه ي جابز. سرانجام جوآن راضي شد که با تعهد کتبي آن زوج مبني بر افتتاح يک حساب بانکي براي پس انداز کردن هزينه ي کالج پسرش، برگه ها را امضا کند. اما دليل ديگري هم براي امتناعِ جوآن وجود داشت. پدرش در حال فوت بود و او مي خواست بعد از آن خيلي زود به زندگي خودش برگردد. فوتِ آرتور شيبل در آگوست 1955 رقم خورد، يعني بعد از نهايي شدن مراحل واگذاري کودک به خانواده پاول جابز.بعدازآن عبدالفتاح وجوآن به زندگي خود برگشتندو عبدالفتاح دکتراي سياست بين الملل خودرادرآن سال گرفت درهمان سال فرزندديگرشان به دنيا آمد، دختري که نامش را مُنا گذاشتند. اما از آنجا که واگذاري استيو به خانواده ي جابز نهايي شده بود، 20 سال زمان بايد مي گذشت تا اين دو يکديگر را پيدا کنند. استيو جابز از سنين پايين مي دانست که به فرزندخواندگي پذيرفته شده. مي گفت : » والدينم راجع به اين مورد با من خيلي رو راست بودند«. خاطره اي واضح داشت مربوط به شش يا هفت سالگي؛ روزي روي چمن هاي جلوي خانه شان بازي مي کرد که هم بازي اش،دخترک همسايه که آن طرف خيابان ساکن بود، پرسيد: »خب يعني والدين واقعي ات تورانمي خواستند؟«به قول خوداستيو:»چراغ هاي داخل سرم خاموش شدند. يادم هست که گريه کنان دويدم داخل خانه. والدينم گفتند: نه، تو بايد درک کني.خيلي جدي بودند، درست توي چشمم زُل زدند و گفتند: ما تو رامخصوصاًانتخاب کرديم.هر دوشان اين را گفتند و خيلي آرام برايم تکرار کردند. روي تک تک کلمات شان تأکيد مي گذاشتند. «

رهاشده. برگزيده. خاص. اين مفاهيم بخشي از وجود جابز و خودشناسي اش شدند ونزديک ترين دوستانش اعتقاد داشتند که آگاهي از رهاشدگي در بدو تولد، زخم هايي عميق درکامش به جا نهاده بود. دِل يوکام همکار قديمي اش مي گفت:« فکر مي کنم علاقه اش به داشتن کنترل کامل روي محصولاتي که مي ساخت،مستقيماً ناشي از شخصيت او و رهاشدگي اش در بدوتولد بود. اوتمايل داشت محيط پيرامونش را کنترل کند و محصولات را درست مثل تعميمي ازوجود خودش مي ديد. «گرِگ کَلهون که درست بعد از کالج خيلي به جابز نزديک شد، مورد ديگري را براي من ذکر کرد:«استيو خيلي مواقع از واگذار شدن به خانواد هاي ديگر و دردهاي ناشي از آن حرف مي زد. اين حرف ها به او حس استقلال مي داد. استيو روش شخصي خودش را براي زندگي کردن داشت و اين ناشي ازحضوردردنيايي متفاوت با جهانِ محل تولدش بود. «جابزهم بعدها،وقتي به سني رسيد که جندلي در زمان تولدِ او داشت، پدر شد و فرزندش را ازخود راند (البته سرانجام مسئوليت او را پذيرفت.) کريسان برنان مادرِ آن کودک مي گفت که واگذار شدن استيو به يک خانواده ي ديگر تمام شيشه هاي قلب او را شکسته بود.کريسان معتقد بود«کسي که رانده شده، ديگران رااز خود خواهد راند.» سؤال اساسي درباره ي استيو اين است که چرا بعضي مواقع نمي توانست خودش راکنترل کند و نسبت به ديگران آنقدر گزنده و بي رحم نباشد؟و ادامه داد:اين به رها شدنش درابتداي تولد بر مي گشت.مشکل اساسي وجود آن حس رانده شدگي در زندگي استيو بود.« جابز اين مطلب را رد مي کرد:«چنين تصوري وجود دارد که چون من رها شده ام،اينقدر سخت کارمي کنم تا نشان دهم عالي ام و والدينم را به اين آرزو دچار کنم که اي کاش مي توانستند دوباره مرا داشته باشند،يا يک چنين مزخرفاتي.ولي اينها واقعاً چرنداست.»مؤکداًمي گفت: شايد اطلاع از اينکه والدينم مرا واگذارکرده بودند به من حس استقلال بيشتري داده باشدولي هرگزاحساس رانده شدگي نکرده ام.هميشه احساس خاص بودن داشته ام،والدينم باعث شدند اين احساس را داشته باشم. جابز همواره وقتي کسي پاوْل و کلارا را پدرخوانده و مادرخوانده اش خطاب مي کرد يا حتي فقط اشاره مي کرد که آنها والدين حقيقي اش نيستند،وحشتناک برافروخته مي شدومي گفت:« آنها هزار د رصد والدين من هستند.»



سرطان:



خودِ جابز اعتقاد داشت که سرطانش ريشه در آن سالِ طاق تفرسايي دارد، که اداره ي همزمانِ اپل و پيکسار را آغاز کرد، يعني سال 1997. به زودي سنگ کليه و چند بيماري مزمنِ ديگر سراغش آمد و گاهي آنقدر خسته به خانه مي رسيد که مشکل مي توانست حرف بزند. مي گفت:احتمالاً از همان وقت سرطانم شروع شد،چون سيستم ايمني بدنم آن روزها خيلي ضعيف بود. به هر حال، سنگ کليه ي او به طور غيرمستقيم منجر به تشخيص سرطانش شد. وقتي تصميم گرفت که عمل جراحي براي خارج کردن تومور را انجام ندهد، همسر و دوستانش وحشت کردند، چرا که اين تنها راهِ درمانِ بيماري بود. خودش سال ها بعد، با پشيماني به من گفت:واقعاً دلم نمي خواست بدنم را باز کنند، براي همين سعي کردم از روش هاي ديگر جواب بگيرم. جابز لجوجانه تا 9 ماه بعد از تشخيصِ سرطان در اکتبر 2003 ، در مقابلِ عملِ جراحي مقاومت کرد.31جولاي 2004 جابز سرانجام در مرکزِ پزشکيِ دانشگاه استنفورد زير تيغِ جراحي رفت. عملِ جراحي او از نوع ويپل نَبود يعني ( برداشتن بخشِ بزرگي از محتوياتِ شکمي از جمله پانکراس). زيرا دکترها رويکرد متعادل تري را اتخاذ کردند و فرآيندِ درمان را با برداشتن بخشي از پانکراس آغازنمودند. او براي دو هفته در بيمارستان ماند و بعد کوشيد قوايش را بازيابي کند. متأسفانه سرطان در بدنش پخش شده بود. دکترها در حين جراحي، سه بافتِ مهاجرِ سرطاني را در کبدش پيدا کردند. شايد 9 ماه قبل از آن، جلوگيري از سرايتِ بيماري به ساير اعضاي حياتي ممکن بود، ولي هرگز نمي توان در اين باره حکمِ قطعي داد. جابز در ادامه، شيمي درماني را شروع کرد.



جشنِ فارغ التحصيلي در استنفورد



جابز-به همهگفت که معالجه شده و مبارزه با سرطان را به طور مخفيانه ادامه داد،درست همان طور که تشخيص بيماري در اکتبر 2003 رااز همه مخفي کرده بود. رازداري او هيچ عجيب نبود زيرا جزوي از ذاتش بود. بعد از شوکِ ناشي از بيماري و همين طور ورود به 50 سالگي، در حالتي انديشناک به سر مي برد.ياد آوري اينکه به زودي خواهم مرد،مهمترين ابزاري است که در تصميم هاي مهم زندگي به کمک آمده. زيرا تقريباً همه ي اين چيزها تمام توقعات بيروني ،سربلندي ها،ترسهاي ناشي از شرمساري يا شکست همه و همه هنگام روبرو شدن با مرگ،رنگ مي بازد و فقط چيزهايي باقي مي مانند که فقط حقيقتاً مهمند.







شيرِ پنجاه ساله

جابز براي تولد 30 و 40 سالگي ،با ستارگان دره ي سيليکن و ديگر دوستان معروفش جشن گرفت. ولي به سال 2005 که 50 ساله شد،همسرش جشن غافلگيرکننده اي ترتيب داد که فقط شامل نزديک ترين دوستان و همکاران او بود.جابز در پاييز 2005 پس از بازگشت از مرخصي درماني،کوک را به عنوان مدير شرکت انتخاب کرد.استو آدم فوق العاده حساسي است.تا اين زمان جابز و همکارانش همچنان سعي داشتند که شرکت را تا جاي ممکن گسترش دهندبه منظورِ تثبيتِ درس هايي که خود و افرادش در جريانِ کار مي آموختند، جابز يک مرکز خصوصي به نام “دانشگاه اپل” راه اندازي کرد و جوئل پودولْني را استخدام نمود تا يک سري پژوهشِ موردي براي تحليلِ تصميمات مهمِ اتخاذ شده در شرکت انجام دهد، که از جمله ي اين تصميما ت، مهاجرت به ريزپردازنده هاي اينتل و افتتاحِ فروشگاه هاي اپل بود. مديرانِ ارشد، در فرآيندِ آم وزشِ درس هايِ حاصل از اين پژ وهش ها به کارمندانِ جديد مشارکت م يکردند و به اين طريق سبکِ تصميم سازيِ اپل، کم کم در فرهنگ کاري اين شرکت تنيده شد.بنابراين قسمتي از مسئوليت استيو جابز براي آموزش کارکنان کمتر شد.اين بار جابز و همکارانش خود را آماده ي محصولي جديد و بي رقيب کردند.













آيفُن



سه محصولِ انقلابي در يک محصول



يك آيپاد كه مي شود با آن تلفن زد:

در سالِ 2005 ، فروشِ آيپاد سقفِ آسمان را شکافت. 20 ميليون آيپادي که در آن سال فروخته شد، 4 برابرِ سالِ قبل بود. با رقم زدنِ 45 ? از درآمدِ اپل در سال مذکور، خانواده ي آيپاد داشت بدل به مهم ترين رُکنِ پيشرفتِ شرکت مي شد و در عين حال، تصويرِ تيره ي اپل را طوري صيقل مي داد که حتي فروشِ مَک ها هم فزوني گرفته بود. اما جابز از اين بابت بسيار نگران بود. او هميشه دچار اين وسواس بود که چه چيزي م يتواند ما را به فنا بدهد و نتيج هاي که به آن رسيد، اين بود:« تنها دستگاهي که مي تواند فرو شمان را ببلعد تلفن همراه است.» برايِ هيئت مديره توضيح داد که بازارِ دوربين هايِ عکاسي به خاطرِ ورودِ تلفن هايِ همراهِ دوربين دار دچار تلفات شده و همين سرنوشت در انتظار آيپاد هم خواهد بود، البته منوت به اينکه توليدکنندگانِ تلفن هاي همراه شروع به گنجاندنِ قابليتِ پخشِ موسيقي در موبايل ها مي کردند. جابز به آنها گفت:«هرکسي يک تلفنِ همراه دارد، بنابراين، چنين کاري مي تواند وجودِ آيپاد را غيرضروري کند.» اولين استراتژ ياش چيزي بود که دو سال بعد در حضورِ بيل گِيتس اعتراف کرد که اثري از آن دردي. اِن. اِيِ خود و اپل نمي بيند؛ يعني همکاري با يک شرکتِ ديگر .با اِد زَندر مديرعاملِ موتورولا، مذاکره براي ساخت مدلي مشابه با گوشيِ پرفروش موتورولا RAZRرا شروع کرد؛ مدلي که يک تلفن همراه دوربين دار بود و مي شد يک آيپاد هم داخلش تعبيه کرد. همزمان، در اپل يک پروژہ ي ديگر هم در جريان بود: تلاشي سِرّي براي ساختِ يک تبلتِ کامپيوتري! در سال 2005 اين دو ماجرا به هم وصل شد و ايد ه هاي ساختِ تبلت، در مسيرِطراحيِ تلفنِ همراه به کار آمد. به بيانِ ديگر، ايده ي ساختِ آيپَد در واقع قبل از “آيفُن” به جريان افتاده بود و به تولدِ “آن” کمکِ شاياني کرد. يک بار ديگر جابز و گروه دور هم جمع شدند براي ساختن يک محصول که جديدتر و بهتر از موتورولا باشد. آنها مشغول ساختن يک تبلت به مدت 6 ماه شدند. چند نفر از اعضا استدلال کردند که داشتن صفحه کليدِ فيزيکي مي تواند محبوبيتِ تلفن هاي بلک بِري را براي محصولِ جديد به ارمغان بياورد، ولي جابز اين نپذيرفت. صفحه کليدِ فيزيکي باعثِ کوچکي نمايشگر مي شد و در عينِ حال، انعطاف و وفق پذيريِ صفحه کليدِ لمسي را هم نداشت. او گفت:« صفحه کليدِ فيزيکي به نظر را ه حلي آسان ولي در اصل تحميلي است. به تمام نوآوري هايي فکر کنيد که مي توان با استفاده از صفحه کليدِ لمسي ارائه کرد. نتيجه ي اين ريسک، سيستم عاملي شد که موقعِ شماره گيري، دکمه هاي تلفن را نشان مي داد و موقعِ نوشتن متن،دکمه هاي حروف را و همين طور به وقتِ نياز، هر دکمه ي ديگري را که ممکن بود براي فعاليت هاي خاص به آن نياز داشته باشيد. موقعِ ديدنِ ويديو نيز همگيِ دکمه ها ناپديد مي شدند. در حقيقت، جايگزين کردنِ سخت افزار توسطِ نرم افزار، رابطِ کاربري را شناور و منعطف مي کرد. به مدتِ شش ماه، جابز هر روز براي بهبودِ صفحه ي لمسيِ نمايشگر وقت گذاشت.

1403/9/5 - پین فایل