پیش فاکتور دریافت فایل
مقاله بررسی جامع تصوف
10752
24,900 تومان
.zip
172 کیلوبایت
توضیحات:
مقاله بررسي جامع تصوف در 85 صفحه ورد قابل ويرايش

به نام خداوند بخشنده مهربان

خداوندگارا، با يك كلمه «باش » كه درمقابل كلمات پايان ناپذيرت بس ناچيز است و دريك دم كه درمقابل ازليت و ابديتت به حساب نمي آيد . روشنائي مطلق و با عظمت جهان هستي را برتاريكي نيستي پيروز ساختي . و درگوشه اي از ميليونها منظومه خورشيدي خود كاشانة كوچكي به نام زمين بنا نهادي و دراين آشيانه بس كوچك موجودات ضعيفي را درميان دو بينهايت ازخاك تيره بيرون آوردي تا ديدگان خود را باز كنند و ببينند و انسان ناميده شوند . آنگاه دردرون اين موجودات ضعيف ، شعاعي از بارگاه الوهيت فروزان ساختي ، كه اگر خوب بينديشد پا درتمام كرات دوردست فضائي گذارد و اگر خوب جستجو كند به مرتفع ترين قله هاي هستي دست پيدا خواهد كرد واگر دراقيانوس خويشتن فرو رود و از اعماق آن اقيانوس بنگرد ، ذرات وجودي وي هريك روزنه اي برديدار جمال و جلال تو براو باز خواهند كرد . اينست آن روي انساني كه به سوي بينهايت بالاست و زماني كه همگي آنها را كار ببندد ، به اشرف مخلوقات تبديل خواهيد شد و همين انسان اگر نينديشد و درشوره زار خودپرستي ، سراب «خودطبيعي » را هدف و آرمان خود قرار دهد ، شخصيت انساني خود را متلاشي ساخته به پست ترين نقطه وجود سقوط مي كند . اين است آن انساني كه به سوي بينهايت پائين است .

اي خدا ، توفيقت را آن چنان شامل حال ما فرما كه به نشستن درزير درخت خلقت و به سير و سياحت درشاخ و برگ آن قناعت نورزيم . وظيفه بشناسيم و گام درراه آن برداريم . راهي پر سنگلاخ و تاريك و مخالف خودپرستي و تمايلات حيواني ، اما به سوي حق و حقيقت .

توئي كه شوق وصال بزيبائي مطلق و كمال كلي را دردل ما ايجاد كرده اي ، يقين مي دانيم كه اگرما را شايسته اين وصال نيافريده بودي اين همه شور و هيجان دردل ما پديد نمي آوردي . اگر نمي خواهستي عطا فرمائي به ما نشان نمي دادي .

ما نبوديم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفته ما مي شنود .

درك از هدف دستورات و فرمانهاي ديني كامل ترين و مذهب شكل گرفته از اين فهم و درك و به كار بستن آن عالي ترين و منحصرترين راه ملاقات خداوند است .

تضادهائي كه درفهم و درك آدمي از جهان درذهن به وجود مي آيد بايد خود راهي درحيرت و تعظيم بيشتر ما به بارگاه الهي باشد . انسان آگاه بايد متوجه شود كه زندگاني براي آموزش (از راه خوب ديدن و انديشيدن ) و معرفت و تكامل روحي (ازراه خوب جستجو كردن و يافتن و به كاربردن ) است ، نه براي خود و خراب و خشم و شهوت . و در اين راه تا به حركت و كوشش درنيايد چيزي نخواهد يافت .

آيه : اي انسان تو درحال كوشش كردن به ملاقات خدا مي رسي .

درراه يك زندگي ايده آل و معرفت انگيز الهي بايد ابتدا مجموع خارهاي دنيائي را كه دركف پاي ما فرورفته و باعث توجه ما به درد و ناراحتي درحين راه رفتن است را بيرون كشيم و نيز بتهاي سرراهمان را درحد دسترسي از بين ببريم و آنگاه با نيت قربت ان الله ، آماده گام سالم نهادن درراه معرفت الهي شويم .

آيه : خدايي كه به آدمي نفس داده ، دو نيروي فجور و تقوا نيز به او داده . هر كس كه با استفاده از نيروي تقواي خود نفس را تزكيه كرد . رستگار و هركس كه مغلوب نيروي فجور شد و نفس خود را تباه كرد ازعنايت الهي محروم مي ماند . (الشمس 11-8)

آيه : هركس كه آرزوي ملاقات خدا را دارد ، عمل نيكو كند و درعبادتش كسي را با خدا شريك قرار ندهد . (كهف 110)

تقويت شخصيت الهي انسانها بدون محدود ساختن و به اعتدال درآوردن غرايز حيواني به طور اختيار ، امكان پذير نخواهد بود .

هيچ كدام از معلومات بشري درهيچ حال نمي تواند آنچنان روشن بوده باشد كه هيچ گونه جنبه تاريكي نداشته باشد .

ندهي اگر به او دل به چه آرميده باشي ؟ نگزيني ارغم او چه غمي گزيده باشي ؟

خداوند بنده هايش را درراه رسيدن به كمال و بازگشت به اصل ، زورنكرده ، بلكه تنها با نهادن حقيقت وجودي و قدرتهاي بشري كه به همه ارزاني داشته ، انتظار درك و فهم را از آدمي دارد .

تن زجان وجان زتن مستور نيست ليك ، كس را ديد جان دستور نيست

گردو غبار نفهمي و عدم درك صحيح از اين زندگي چنان روح زيباي آدمي را تيره و تار كرده كه گويي صفا و نيكوئي دراين چهره ها ساختگي و اجباريست . زندگاني حيواني خواب گرانيست كه خودپرستان نسبت به آن عشق مي ورزند .

درزندگاني ما آدمها اين مسئله بسيار به چشم مي خورد كه گاهي هدفهائي را براي خود به عنوان افسانه و هدف شخصي معين مي كنيم و براي بدست آوردن آن ‏، وسائل و مقدمات زيادي را فراهم مي نمائيم . كه اگر توجه داشته باشيم گاهي درهمان وسائل و مقدمات اوليه چنان واقعيات و ارزشهائي را زيرپا مي گذاريم كه اگر به درستي به ارزش آنها پي مي برديم . راه هدف را كج مي كرديم و ازهمان مقدمه اي كه ناخودآگاه درسر راه هدف بدست آورده ايم . بهره وري شاياني مي نموديم . پس بايستي ما نه تنها دركارهاي بزرگ انساني بلكه درهمه كارها ‏‏، ارزيابي واقع بينانه اي درباره هدف ها و وسائل ، داشته باشيم . زيرا چنانكه مي بينيم ، ما هدفي را انتخاب مي كنيم ولي درموقع دست يايي به آن به حقايقي مي رسيم كه همان اول به عنوان وسيله براي رسيدن به آن هدف ، آنها را منظور نموده بوديم و حال مي بينيم كه خود اين مقدمه و وسيله به مراتب با عظمت تراز خود آن هدف بوده است !

هرچه آيد برتو از ظلمت و غم آن زبي باكي و گستاخيست هم

هركه بي باكي كند درراه دوست رهزن مردان شد و نامرد اوست

هركه گستاخي كند اندرطريق گردد اندر وادي حيرت غريق

صبر تلخ آمد وليكن عاقبت ميوه شيري دهد پر منفعت

حضرت موسي به قومش فرمود : آيا شما آنچه را كه خداوند به جهت مصلحت نهايي براي شما خير ديده و فرستاده است را مي خواهيد تبديل كنيد به چيزي كه دلخواه شماست ؟

صبر و شكيبايي كنيد كه گشايش كارهاست .

عاشقي گر زين سرو گر زان سراست عاقبت ما را به دان شه رهبر است

نبايد گمان برد كه عشق پديده اي است كه هم راهست هم رهبر . هم وسيله است هم هدف ، بلكه عشق واقعي تنها جنبه رهبري دارد ، خواه از اين سر باشد خواهد از آن سر . خواه به طور مستقيم به خدا متعلق شود ، خواه به يكي ديگر از موجودات متعلق گردد به شرط آنكه همراه با آگاهي نيز بوده باشد كه درآن حالت دوم ، چون به حقيقت فاني آن موجود ، آگاهي كامل پيدا شود . عظمت و جلال و جمال خداوندي ديده و دل عاشق را خير مي نمايد و درنتيجه آن معشوق يا همان موجود زميني ، شايستگي معشوق مطلق بودن خود را ازدست مي دهد و عاشق درصورت داشتن جان و روان سالم و آگاه ، ازهمان موجود رهسپار كوي الهي مي شود و عشق واقعي به معشوق واقعي مي رسد . به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه درحالت دوم هنگامي كه فرد متوجه عشق الهي مي شود ، ازآن پس همه موجودات و خلايق را بارقه اي از وجود خداوند مي بيند و نسبت به آنها علاقه و عشق به خصوص را ابراز مي كند .

«عشق يعني خلاصه كردن عالم خلقت دريك موجود و بزرگ كردن يك موجود تا مقام خدائي . » ويكتورهوگو

نقل : هركس كه با مردان بزرگ مشورت كند با عقول آنها شريك شده است . (حضرت علي (ع))

نقل : آنچه كه گذشته تمام شده ، آنچه كه مي آيد كجاست ؟ پس برخيز و فرصت را ميان دو نيستي غنيمت شمار . (حضرت علي (ع))

نقل : با پوشيده داشتن مقاصد خود براي نيل به آنها كمك بگيريد، زيرا هركس كه داراي نعمتي شود ، مورد حسد واقع مي گردد.

دانه اي در صيد گاه عشق بي رخصت مچين كزبهشت آدم به يك تقصير بيرون ميكنند

بودن پول و مال انسان را با هوش نمي كند . بلكه عمده بكاربردن آن است .

ارزش عشق مربوط به ارزش معشوق است . اگر معشوق داراي اصالت بوده باشد ، بدون شك آن عشق و احساس نيز اصالت خواهد داشت و بلعكس هرگاه عشق به يك موضوع ناچيز متعلق گردد، چون معشوق اصالتي ندارد و پايندگي آن نامفهوم است ، آن عشق يك اشتهاي كاذب است كه به جهت لذت بخش بودن آن ، غالباً نام عشق به آن نهاده اند .

مست عشق الهي بودن ، مقامي بس والاتر از عقل دارد .

اگر در راه عشق مطلق ، عاشق (خدا) به معشوق خود قهري نمايد ، اين غير از آن كينه توزي معموليست كه از عداوت سرچشمه گرفته است . بلكه اين قهر تصفيه و تزكيه عالي است كه با مهر و لطف الهي هماهنگ است .

آيه : «شايد شما به چيزي اكراه داشته باشيد درحاليكه همان چيز خير شماست و شايد شما چيزي را دوست داشته باشيد و همان چيز براي شما بدو ناشايست بوده باشد . »(بقره 213)

انسان هيچگاه نمي تواند با استفاده از حداكثر كمالات علمي ، آلودگيهاي شك و ترديد را ازخود دوركند ، به چندين دليل كه دو دليل ذكر مي شود :

1-ارتباط شديد ميان تمام اجزاء و موجودات جهان هستي.

اين ارتباط اقتضاء مي كند كه اگر حداقل يك مجهول براي انسان وجود داشته باشد ، كل دستگاه براي اومجهول خواهد بود .

2-انسان هرچقدر هم كه به حواس و وسائل دقيقتر مطلع شود ، بازهم نمي تواند از بازيگري خود در جهان معلومات كنار برود ، بنابراين همواره اين ترديد براي او باقي خواهد بود ، كه مرز ميان بازيگري و تماشاگري او درباره جهان هستي چيست و كجاست ؟

با اين حال اگر ما بتوانيم درجهان هستي قطره معلومات خود را به درياي بيكران علم خداوندي مربوط يا منسوب بسازيم ، ترديد و شك كردن ما موجب شكنجه و ناراحتي رواني ما نخواهد گشت .

بهترين راهنما براي يك خودانساني درراه تكامل روحي ، نوريست كه خداوند دردل او به وديعه گذاشته است . (يعني هدايت تكويني )

رسيدن به عظمت انساني و مقام عرفاني واقعي محتاج به تخريب و متلاشي ساختن ساختمانهايي است كه هوي و هوس و شهوت پرستي دردرون انسان بنا نهاده است . اين خرابي عالي ترين آبادي را به دنبال خواهد داشت .

دردنيا صداهاي فريبنده زيادي وجود دارد كه انسان را ازجاده حقيقت منحرف ساخته و به تباهي مي اندازه ، اين صداها شبيه به صفير شكارچي است كه پرنده بي اطلاع را فريب داده و به دام مي اندازد .

تأكيد بر افزودن و گسترش فكري به آن سبب است كه هر چه ميزان آگاهي ما ازجهان خلقت بيشتر و عميق تر شود ، درگيري فكر ما نيز درتناقضات كمتر مي شود.

هرگاه بر بي حاصلي آرزوها و هدفهاي زميني و بشري پي برديم و آنگاه گشتيم ، زمانيست كه نظم معجزه آسا و شكوه و جلال هستي و جهان انديشه برما آشكار مي شود و سرنوشت و تقدير آدمي و اينكه درزندان اين سرنوشت اسير هستيم را احساس خواهيم كرد و درصد آن برخواهيم خواست كه تمام هستي رابه عنوان يك وحدت پر از جلال دروجود خدا بشناسيم . «آمين يا رب العالمين »

درراه كمال بايد حسد را دروجود خود ريشه كن كنيم .

مريد يا سيركننده يا مسافر ديار حق (يا هر اصطلاح ديگر) بايستي تدريجاً موجوديت خود را دررهبر فاني نموده ، از اين راه به سرمنزل ربوبي گام بردارد ، مراحل ابتدائي اين سرسپردگي از محبت و علاقه سرچشمه گرفته ، تدريجاً به مراحل خود باختگي دروجود رهبر و عشق واقعي به او مي رسد .

نقل : براي هر كسي كه حقيقتي مطرح نيست ،وسيله اي براي رسيدن به آن حقيقت هم وجود ندارد .

اگر كسي بخواهدقدمي درراه خير بردارد و با خداي خود ارتباط برقرار سازد ، دراولين قدم بايستي كثافتهاي دروني خود را مانند كثافتها و آلودگيهاي بروني ازخود دور نمايد . سپس شايستگي نيايش با آن خداي حكيم را دارا مي شود .

كسي كه تحمل زحمت و مشقت رياضيات نفسانيه را بر خود هموار كند ، خداوند او را از حسد و ساير صفات پليد پاك خواهد كرد .

رهبر از طريق تعليم و تربيت طبيعي ، راهرو را آماده حركت به سوي كمال مي سازد و چنانچه جبران خليل جبران مي گويد : چراغي بدست گرفته ، شخص را تا آستانة روح خويشتن هدايت مي كند ، پس از آنكه راهرو به آستانه روح خويش قدم گذاشت ، با يك اقيانوس بيكران و ژرفا روبرو مي شود ، راهبر به اين تماشا و نظاره و خيره شدن به اقيانوس خويشتن كه راهرو به آن رسيده است ، قناعت نمي ورزد ، بلكه او را كمك مي نمايد ، تا به آن اقيانوس خم شده و خويشتن را دقيقاً دريابد و روشن است كه مقصود از دريافت خويشتن شناخت حقيقت روح نيست ، بلكه با خم شدن و درخويش نگريستن ، او را به قاره هاي پر نمود و فعاليت و جنب و جوش «من»خويشتن آشنا مي سازد . هنگاميكه به اين مرحله رسيد ‏جهان جارجي به كمك او مي شتابد ، دريافتهايي كه ازجهان خارج به او دست مي دهد ، پر معناتر و داراي مفاهيم عالي تري مي گردد، او مي تواند ازترانه يك پرندة ظريف كه درساية برگي آرميده است صداي خدا را بشنود .

اگر انسان بتواند خود را كاملاً تربيت كند ، خواهد ديد كه تمام اختلافها و گم راهي ها ناشي از ديدن رنگها و اشكال گوناگون موجود درجهان و نيز ناديده گرفتن اصل حقيقت است . خوشا به حال انسانهاي كور و روشن ضمير!

با كمي دقت درمسئله علت و معلول مي توان به اين نتيجه رسيد كه مواد جهان هستي و هرآنچه كه درآن است ، نمي تواند هدف نهائي خلقت بوده باشد ، زيرا هدف بايستي با آن كسي كه آن را براي هدف بودن انتخاب كرده است شباهتي ولو معنوي داشته باشد . هراندازه كه تيزفهم وهوشيار باشيم و هراندازه از وسائل درك و فهم بهره مند شويم ، آنچه كه خداوند ازما مي خواهد تواضع و فرتني است . خداوند دل شكسته مي خواهد ، مقصود از دل شكسته سقوط فعاليت روحي نيست كه خود باعث خوشي و ركورد روان انسان مي باشد ، بلكه مقصود از شكستگي ، انفجار روحي است كه با داشتن حالت تسليم درپيشگاه خداوندي به بالاترين مقام روحاني نائل مي گردد.
شرط طريقت

1-فقر (تهيدستي روحاني ) = فنا= ساده زيستن و بي نفس بودن (درروح فقير بودن )

2-ذكر (يادآوري)= پژواك خداوند

يادآوردن و ذكر خدا اين است كه تو خدا را دردرختان ، پرندگان و مردم و حيوانات بيني . هركجا زندگي جاري است خدا را آنجا بجو ، هركجا كه هستي هست خدا را درآنجا بياب ، زيرا تنها خدا وجود دارد و نه هيچ چيز ديگر .

3-معرفت

تو درنفاق زندگي ميكني و بردگي تو همين است و هرچيز واقعي با چيزي مصنوعي جايگزين شده (شخصيت جايگزين معرفت با آگاهي گشته است ). شخصيت ساخته انسان است و معرفت امري الهي است . انسان آگاه با معرفت خويش زندگي مي كند و معرفت او ، شخصيت اوست . اگر شخصي به تو توهين كرد ، انسان با شخصيت پاسخي آماده دارد . انسان با معرفت پاسخ هاي آماده و ازپيش تعيين شده ندارد . او معرفت دارد و كيفيتي آينه گون درخود دارد . رفتار او بر اساس هشياري آن لحظه او خواهد بود . رفتار او براساس گذشته ، حافظه اش و از ذهنش نمي آيد . رفتار او درلحظه حال است و تازه خواهد بود . رفتار او زيبايي دارد و موقرانه است (نياز لحظه هر چيز كه باشد تو آن را درخودت خواهي داشت ). ولي انسان با شخصيت زشت است . درگذشته و درعادات خود زندگي مي كند .

بود آيا كه درميكده ها بگشايند
گره از كار فروبسته ما بگشايند

اگر ازبهر دل زاهد خودبين بستند

دل قوي دار كه از بهر خدا بگشايند
عشق

- عشق يعني اين كه تو آماده باشي جانت را براي عشقت بدهي (قبل از مردن بمير)زيرا مردن درعشق يعني فرارفتن از مرگ .

- انسان بايد درچنان عشقي به سربرد كه آماده باشد همه چيز را به مخاطره افكند .

- عشق و نفس نمي توانند با هم باشند مثل خورشيد و ماه (نور وتاريكي ) و اگر از نفس حمايت كني ، مجبوري كه بي عشق سركني و برعكس اگر نفس دورانداخته شود . عشق از همه جوانب فرا مي رسد .

- نفس انسان به گونه است كه نمي تواند اعتراف كند كه احمق بوده است .

- وقتي تو شروع به گردآوري دانش مي كني راضي وشاد هستي و فخر مي فروشي و مي پنداري كه ميداني و بسيار نفساني مي گردي . درواقع تو هيچ نمي داني . ولي دانشي كه جمع كرده اي به تو يك تأثير كاذب مي دهد ، گويي كه ميداني و شروع مي كني به تظاهر كردن نخست براي ديگران وسپس براي خودت . وقتي ديگران فكر كنند كه تو ميداني تو باورت مي شود .

- عشق دردناك است زيرا انسان را دگرگون ميسازد . براي رسيدن به جديد بايد قديم را ترك كني . گذشته آشنا است و امن ، ولي جديد مطقاً ناشناخته است .

ذهن درامور تازه كاملاً‌ ناتوان است و ترس برمي خيزد . با ترك دنياي كهنه ي راحت و امن درد آغاز مي گردد. ولي تو بدون رفتن از درون رنج نمي تواني به شعف دست يابي . بسياري از انسانها نيز دررنج هستند ، ولي رنجشان عبث است . زيرا دردكشيدن بدون عشق ، يك اتلاف وقت است و بالعكس رنج كشيدن درعشق ، سازنده است و تو را به سطوح بالاتر معرفت خواهد برد .

- براي خود شناسي عشقي اساسي لازم است تا ديگري را درعشقي عميق و شديد و درشعفي كامل بشناسيم تا آينه اي داشته باشيم براي بازتاب وجود خويش .

عشق يعني تو باز باشي ، آسيب پذير باشي ، حصار ها و زره پوش ها را بياندازي ، درآمدن ازحالت دفاعي ، خطرناك زندگي كني و ازخود شيفتگي و ازدنياي بسته خويش بيرون بيائي (يعني شخص وجود ندارد ) و ديگر آنكه عشق يعني ديگران مي توانند تو را انكار كنند . مي توانند تو را آزرده كنند و توبايد اين چالش ها را بپذيري تا رشدي كامل داشته باشي . نخستين گام عشق يعني هماهنگ بودن با تمام انسانها ، حيوانات ، پرندگان ، درختان ، اشياء… و انتهاي آن پروردگار .

- كساني كه مي گويند زندگي بي معني است ، كساني هستند كه عشق را نشناخته‌اند.

- مردم فقط وقتي رشد مي كنند كه خطاهاي بسيار مرتكب شده باشد هر اشتباه فرصتي است براي رشد كردن .

- راه تحول دروني دشوار است . هيچ تحول واقعي نمي تواند آسان باشد .

- انسان فهيم مي تواند ازهمه چيز استفاده كند . حتي از زهرنيز مي تواتند همچون شهد استفاده كند. آنچه كه مورد نياز است هشياري و هوشمندي است .

- پس از چند سال تلاش عظيم ، او تشخيص داد كه هركاري بكند به جايي نخواهد رسيد زيرا تلاش ها ازنفس برمي خيزد چگونه تو را ازنفس رها مي سازند ؟ اين نفس است كه «كننده» مي شود ، نفس نمي تواند تصميم بگيرد كه تسليم شود . اگر نفس تصميم به تسليم بگيرد ، بار ديگر تو را فريب داده است . آن وقت نفس حاضر است وحتي تسليم تو را نيز دركنترل خود دارد . ولي نفس نمي تواند تسليم را كنترل كند . تسليم يعني بي نفس بودن . چندين سال همه ي راههاي ممكن را پيمود و راهي براي بازگشتن نيافت . هرچه بيشتر تلاش مي كرد دورتر مي گشت .

- وقتي ازتمام تلاش ها دست برداري ديگر رويايي نمي تواني ببيني . فكري به سراغت نمي آيد ، كاري براي انجام دادن نمانده ، تلاش ها به شكست انجاميده . او درنااميدي تمام به سر مي برد و كاملاً‌ ناتوان شده بود . او اندوهگين نبود . وقتي كاملاً نااميد باشي ، نمي تواني غمگين باشي . اندوه يعني اينكه تو هنوز هم اميدوار هستي. اندوه يعني اينكه تلاش ثمر نداد و تو براي همين غمگين هستي ؛ ولي تلاش ديگر موفق خواهد بود و باز هم فكر خواهي كرد و بازهم نقشه خواهي كشيد . نااميدي ، يعني اينكه تو هيچ اميدي نداشته باشي ، نه به اينكه (من شكست خورده ام ).

تمام راز، راز بزرگ ، رازرازها درهمين بي تلاش زيستن است . بي عملي يعني تسليم.

-تو نمي تواني بگويي : بگذار تسليم شوم زيرا تسليم شدن به نظربهترين راه براي رسيدن به سرور ، خدا ، فراتر آگاهي و اشراق است آن وقت تسليم تو وسيله اي است براي رسيدن به يك هدف ، ولي تسيلم واقعي ، وسيله اي نيست براي يافتن چيزي . انسان فقط آسوده است .

تسيلم را (فناء في الله )مي خوانند ، ناپديد شدن درخداوند و آن وقت از ميان اين ناپديد شدن ، چيزي شروع به پيدايش مي كند و آنان اين حالت را بقاءلله مي خوانند : حضور خداوند چيزي كه غير قابل توصيف و بيان نشدني است . يك تجربه ي بي كلام است . حالتي كه نه ذهنيت است و نه عينيت بلكه وراي هردو است .

- انسان هوشمند قادر نيست تا آتش كند انسان هوشمند ترجيح مي دهد خودش كشته شود تا اينكه مردمي بيگناه را به قتل برساند . انسان هوشمند چنين نخواهد كرد .

مسئله انسان چگونه يافتن خداوند نيست ، اين است كه چگونه از اين زندان كه ذهن تو است و فرهنگ تو است آزاد شوي زيرا ذهني كه تو را ازآن خود مي خواني ، مال تونيست .

انسان پيوسته هرلحظه درتضاد و جنگ بسر مي برده اين آموزش دنيا است . وقتي ازهمان ابتدا به تو درس جاه طلبي مي دهند . يعني تو بايد از ديگران بالاتر باشي يعني كه تو بايد برتري خودت را اثبات كني و ثابت كني كه ديگران ازتو پائين تر هستند و تو بايد موفق شوي .

مسئله انسان چگونه يافتن حقيقت نيست زيرا تا وقتي كه تو آزاد نباشي ، نمي تواني حقيقت را پيدا كني ، حقيقت فقط درآزادي اتفاق مي افتد . اززنداني كه برتو تحميل كرده اند بيرون بيا . اگر با زندان همكار نكني ، زندان نمي تواند وجود داشته باشد و اگر تو بخواهي خداوند را بشناسي ، زندگي را بشناسي و نعمتها و بركات آن را درك كني و زيبايي اين جهان هستي را ببيني آزادي نخستين پيش نياز است .

آفرينش تقسيمات درانسان ايجاد شكاف دراو بوده است . به تو گفته اند كه بدن تو از روحت جداست ، خداوند از دنيا جداست ،دنياي ديگر دنياي واقعي است و اين دنيا دروغين و كاذب است و براي دربند نگاه داشتن تو از واژه ترس استفاده شده : ترس ازجهنم ، وحشت از تنبيه ، و اينكه تو را براي بهشت و انواع خوشي هاي آن تو را طمع كار بارآورده اند . ولي اين گونه نيست : تنها يك دنيا وجود دارد ، اين تنها دنيا است . بدن و روح تو يگانه و يكي است . تمام ترسها را دور بريزيد . اگر عاشق زندگي باشي و آن را محترم بداري و جشن بگيري ، دربهشت هستي . اگر نتواني شادماني كني ، اگر چنان زنجيرهاي سنگيني برپا و دست داشته باشي كه نتواني با آهنگ زندگي به رقص درآيي . آنوقت در دوزخ بسر مي بري.

گرمن از باغ تو يك ميوه بچينم چه شود

پيش پايي به چراغ تو ببينم چه شود

يا رب اندكنف سايه آن سروبلند

گرمن سوخته يك دم بينشينم چه شود
رفتار مريد بامرشد

يك سالك روحاني بايد با مرشدي دررابطه اي صميمانه و عاشقانه باشد اين پديده زماني مي برد . تو نمي تواني فقط از يك دربه دري ديگر بروي ، تو گدا باقي مي ماني ، مي تواني اطلاعات جمع آوري كني ، ولي دردرونت ، تمام آن اطلاعات يك آشوب بزرگ مي شود . يك سنگ غلتان خزه جمع نمي كند .

- عشقي كه بين مرشد و مريد وجود دارد همچون گلهاي فصلي نيست بلكه به عشقي طولاني ازصميميت و تماس بلافصل با مرشد احتياج دارد تنها دراين صورت است كه چيزي آهسته درمعرفت او طلوع خواهد كرد (صداقت داشتن با مرشد )

- تو از سوء هاضمه دررنج بودي و مي انگاشتي كه رنج تو بخاطر اين است كه مي خواهي بيشتر بداني و به اندازه كافي دانش نداشتي درصورتيكه ذهن تو پر از پرستش هايي است كه اگر هم به آنها پاسخ داده شود تو فضايي نداري كه آن پاسخ ها به درون بروند . تو اينگونه هوشمند تر نمي گردي ، بلكه احمق خواهي شد . بياد بسپار كه دانش نيز بايد هضم گردد. تنها آنگاهست كه بخرد تبديل مي شود .

اگر تسليم باشي ، مي تواني بالاتر بروي وقتي تمام انرژي ات را با اعتماد درچيزي مي ريزي ، آن كار يك مراقبه مي شود و سرور و شعف با خودش مي آورد . وقتي بايك مرشد هستي بايد بسياربسيار هشيار و آگاه باشي . زيرا هرچيز و هرامر كوچك نيز طوري ترتيب داده شده تا به رشد روحاني تو كمك كند .

درغالب كارهايي كه بنظرتو مشرف شدن نمي آيد ، مرشد به تو مي آموزد كه چگونه آنچه را كه خورده اي هضم كني و آنرا به انرژي نه به وزن اضافي، تبديل كني . و هر آنچه راكه مرشد به تو ميدهد بايد به خرد تبديل شود نه به دانش . دانش ، وزن است و خرد ، مواد مغذي ، خرد درتمامي وجود تو منتشر مي گرددو ابداً نيازي به يادآوري خرد نيست ، خرد ، خود تو است . همان وجود تو است .

تو بايد يك اعتماد بي قيد و شرط داشته و از دستورات مرشد پيروي كني و گاهي مرشد چيزهاي غيرممكن را درخواست مي كند ، ولي خوشا آنانكه مي توانند حتي وارد چيزهاي غيرممكن شوند . هرچه آن چيز بيشتر غيرممكن باشد ، رشد و بلوغ تو ، دست آورد تو وروشنايي تو نيز ازطريق آن بيشتر خواهد بود . اعتماد يعني همين.

- مرشد نمي تواند تمام حقيقت را به شما بگويد . شما قادر به شنيدن آن نيستيد . شما تنها مي توانيد جزء به جرء و خرده خرده جذب كنيد . وقتي اين جزءها را هضم كرديد مي توانيد قدري بيش تحمل كنيد .

- قبل ازاينكه دردرست را بيابي ، بايد به درهاي اشتباه بسيار روي آوري ، زيرا مرشد واقعي پديده اي بسيار كمياب است .

- اگر روزي مسئله انتخاب بين خدا و مرشد باشد ، مريد مرشد را برخواهد گزيد ، زيرا تنها ازطريق مرشدي است كه او مي تواند به خدا برسد . مرشد يك پل است . با انتخاب خدا تو هرگز نخواهي رسيد ، زيرا پلي نداري تا از آن گذركني .

- او احساس اندوه مي كند زيرا تو از مرشد پرهيز مي كرده اي . اينجا هستي و ازرشد كردن دوري مي كني تو هنوز تسليم نشده اي و به مرشد نگفته اي ، هركاري خواستي با من انجام بده . هرچه مي خواهي به من بگو تو خودت را جدا نگه داشته اي و ازخودت محافظت كرده اي پس غمگين بودنت طبيعي است .

غمگين بودنت به آن خاطر است كه ميداني با مرشد زرنگي مي كني و كلك مي زني و اين را بدان كساني كه دراينجا زرنگي كنند و زيرك باشند كساني هستند كه فرصت را ازكف مي دهند .

معصوم باش . تنها دراين صورت است كه امكان متحول شدن را خواهي داشت .

براي با مرشد بودن تو بايد بازباشي. بايد كاملاً برهنه باشي ولي اگر نمي خواهي اينگونه باشي نيازي به پنهان كاري نيست و نيازي به تظاهر نيست درغير اينصورت اندوهگين مي شوي و با مرشد تماسي نخواهي داشت و اندوه تورا فرا ميگيرد و مي‌گويي «اينجا چكار مي كنم ؟ همه درحال رشد كردن هستند . پس من اينجا چه مي‌كنم؟»

پس تصميم بگير كه اگر مي خواهي اينجا باشي ، بايد طبق خواسته مرشد رفتار كني . نه بر اساس خواسته خودت .

تنها تسيلم است كه مي تواند به تو كمك كند و به مرشد فرصت مي دهد تا فيضش را به درون تو بريزد .

- آموزش پلي است بين امكان و فعليت . آموزش به شما كمك مي كند تا چيزي بشويد كه فقط به صورت دانه هستيد .

آن تعليم و تربيت كه دردنيا رايج است تو را آماده كسب نان مي كند و اين روند تو را براي زندگي آماده نمي كند . آن آموزش كه دردنياست و دردانشگاهها به تو زندگي نمي دهد شايد امكانات رفاهي بيشتر بدهد ، ولي امكانات رفاهي بيشتر به معني زندگي بهتر نيست ، اين دو مترادف نيستند .

اين آموزش تنها براي كسب نان و دان است و اين افراد فقط گداياني هستند و بس . آنان حتي مزه ي زندگي را نچشيده اند و نمي دانند زندگي چيست و نور چيست . آنان طعمي از هستي نچشيده اند و نمي دانند كه چگونه آواز بخوانند و چگونه برقصند و چگونه جشن بگيرند . آري آنان نان به دست مي آورند بيش تر از ديگران و بسيار ماهر هستند و ازنردبام ترقي بالا و بالاتر مي روند ولي درعمق وجود ، آنان پوچ و بي نوا هستند .

آموزش بايد به تو غناي دروني ببخشد . نبايد فقط اطلاعات تو را بيشتر كند .

آموزش دراولين مراحل بسيار ابتدايي است و اينكه زندگي را نبايد همچون مبارزه براي بقا انگاشت . زندگي بايد همچون يك جشن و ضيافت گرفت .

آموزش شما را آماده مي كند تا خودتان باشيد . يعني بيرون آوردن چيزي از انسان . آموزش يعني بيرون كشيدن آن چيزي كه درون تو هست . آوردن بالقوگي تو به فعل چيزي را كه خداوند همچون گنجينه اي درتو به وديعه نهاده ، كشف آن گنج آشكار شدنش و نوراني شدنش يعني آموزش واقعي مريد . (هدايت كردن ازتاريكي به نور).مرشد به شما مي آموزد تا سازش كار نباشيد . به شما تعليم مي دهد كه مشتاق رفاه و راحتي نباشيد . زيرا در جامعه تو نان و رفاه بدست مي آوري ، ولي آگاهي و معرفت را ازدست مي دهي . تو رفاه خواهي داشت ، ولي روحت را ازدست خواهي داد.

آگاهي همچون رودخانه است . هرلحظه كه راكد شوي ، آگاهي را ازدست مي دهي همه ي راز مذهب دراين است كه انسان را از ناآگاهي به آگاهي بياورد . به دانش بيشتري نيازي نيست . به هوشياري بيشتر نياز است . خويشتن خودتان بشويد . انساني كه خودش شده باشد خواهي دانست كه چه وقت اطاعت كند و چه وقت اطاعت نكند . وقتي حقيقت را ببيند ، اطاعت خواهد كرد و وقتي باطل را ببيند مطيع نخواهد بود .

تحت انظباط دروني قرار بگير، زير اگر نوري فرا راه خويش باشي ، ديگر از چيزهاي بي معني كه تا كنون پيروي مي كردي ، پيروي نخواهي كرد .

ديده دريا كنم و صبر به صحرا فكنم
و اندارين كار، دل خويش به دريا فكنم

ازدل تنگ گنهكار برآرم آهي

كاتش اندرگنه آدم و حوا فكنم .

- را بپردازي . ووقتي حقيقت را مي خواهي ، بايد تمام وجودت بهايش را بپردازي . با تماميت خود .

- و گاهي تو باچنان معماهاي احمقانه اي سرگرم مي شوي كه بعدها به خودت خواهي خنديد . تو آن را بسيار مسخره خواهي يافت كه چرا اين قدر به اين چيز احمقانه توجه كرده اي .

فقط پرسش هاي خودت را تماشا كن . چقدر از آن ها فقط بي فايده هستند ؟ و چرا تو اين همه روي آن ها تأكيد داري ؟ و چرا اين همه با انرژي خود به آن خوراك مي دهي ، چرا بارها آن ها را تحمل مي كني ؟ فقط براي بيست و چهارساعت تماشا كن ، يادداشت كن . شگفت زده خواهي شد . نود پنج درصد از آن بار هم اكنون مي تواند بيفتد و تو احساس آزادي زيادي خواهي كرد . ولي ، مشكل اين جاست كه نفس تو هميشه طالب مشكلات است . نفس از طريق مشكلات زنده است . اگر مشكلي وجود داشته باشد ، نفس كاري براي انجام دادن خواهد داشت . اگر مشكلي نباشد نفس كاري ندارد كه انجام دهد ووقتي كاري براي انجام دادن نباشد ، نفس شروع به مردن مي كند . نفس يك انجام دهنده بزرگ است . نفس از انجام هر كاري كاملاً خوشنود و راضي است . كاري را به او واگذار كن و نفس كاملاً خودش است . و نفس از كاه ، كوه مي سازد . نفس مشكلات جزيي را بسيار بزرگ مي كند . نفس يك درشت نماي عظيم است .

- تو تنها چيزي را به دست مي آوري كه لياقت آنرا داشته باشي . اين راهميشه به ياد بسپار و بايد ارزش دريافت چيز بهتر را داشته باشي . مرشدهميشه عادل است . او آمده است هرچه تو درتوان داري به تو بدهد ، ولي نمي تواند بيش تر از ظرفيت تو به تو بدهد . تو قادر نخواهي بود آنرا درك كني . درواقع تو آن را سؤتفاهم خواهي كرد و تو از آن سوءاستفاده خواهي كرد . تو شايد با آن به خودت صدمه بزني . زيرا هر آن چيزي كه توسط تو جذب نشود و نتواند هضم شود . به سم تبديل مي گردد. مرشد بايد بسيار مراقب باشد كه چيزي را به تو بدهد كه بتواني جذبش كني . اگر تو فقط بتواني كلم بخوري ، آنگاه فقط كلم به توداده خواهد شد .

مريد كسي است كه خودش را آماده مي كند ، كه بيشتر دريافت كند . او تقاضايي نمي كند . زيرا تقاضا را نمي توان برآورده ساخت . شايد تو چيزي را تقاضا كني كه ربطي به وجود تو نداشته باشد . الاغ مي تواند خيلي چيزها را تقاضا كند . چيزهايي كه براي او ارزش غذايي نداشته باشد و يا حتي مسموم كننده باشد . ولي مرشد بايد فقط چيزي را به تو بدهد كه تو در آن لحظه ي مشخص نياز داري .

اگر تو به يك تكان و ضربه نياز داشته باشي ، او تو را شوكه مي كند . اگربه كتك مفصلي نياز داشته باشي ، او تورا حسابي كتك خواهد زد . اگر به عشق نياز داشته باشي او به توعشق خواهد داد . اگر تو درلحظه اي خاص به عشق نياز نداشته باشي او تورا ناديده خواهد گرفت . تو ابداً وجود نداري ولي هرچه كه نياز باشد مرشد آن را برآورده خواهد ساخت . يادت باشد مرشد تقاضاهاي تو را برآورده نخواهد كرد و كسي كه به تقاضاهاي تو پاسخ بگويد مرشد نيست . او خطرناك است – مراقب او باشيد ، زيرا او تقاضاي واقعي تو را نمي شناسد . او نمي تواند به رشد تو هيچ كمكي بكند . سفري طولاني درپيش است . يك سفر پر مخاطره و ظريف . جاده سربالايي است و كوهستاني ، هرامكاني وجود دارد – يك خطاي كوچك كافي است تا به عمق دره پرتاب شوي و از بين بروي . جاده بسيار باريك است به باريكي لبه ي تيغ است .

مرشد بايد بسيار مراقب باشد كه فقط چيزي را به تو بدهد كه تو ظرفيت جذب آن را داشته باشي . اگر آنرا جذب كردي پيش تر به تو داده خواهد شد . و هرگز نبايد اضافه بار داشته باشي . مرشد موادغذايي مي دهد نه وزن اضافي ، زيرا وزن اضافي مانع رشد تو است . مرشد به تو دانش نمي دهد ، او تنها به تو راهنمايي هايي مي دهد . آنگاه تو بايد روي آن راهنمايي ها كار كني . ولي تو هميشه چيزي را دريافت مي كني كه نياز درايد نه كم تر و نه بيش تر . اگر تو كور باشي ، مرشد هرگز درباره ي نور با تو سخن نخواهد گفت : اين به تو كمك نخواهد كرد . نخست چشمان تو بايد بازشود ، و يادت باشد هيچ كس كور نيست . همه چشم بسته هستند . پس مي توان چشم بندها را ازروي چشم ها برداشت . مرشد واقعي از هرراه مي كوشد تا پارچه را ازپيش چشم بردارد ولي مشكل دراينجاست كه تو مقاومت مي كني زيرا تو مي پنداري كه شايد اين پارچه كه چشمانت را پوشانده ، محافظ چشمان تو است . گوش هاي تو مسدود شده ، ولي تو مي پنداري كه چيزي آن را مسدود كرده ، جنبه حفاظتي دارد و نمي گذارد صداهاي غير لازم به گوش تو برسد . تو شايد چنين ايده اي داشته باشي كه صداها مضر هستند و يا نور خطرناك است . مردم با سوءتفاهم هاي زياد و با بدآموزي هاي بسيار زندگي مي كنند و آرمان هاي كاذب دارند ، ولي با اين وجود اين ها عقايد آنان است و به آنها وابسته هستند . بسيار كمياب است انساني كه نظر و عقيده اي نداشته باشد .

مرشد بايد تمام بدآموزي ها تمام نظريات و سؤتفاهم ها را ازتو دور كند . اين چشم بندهاي تو هستند و گرنه كار او نواختن فلوت براي انسان ناشنوا و درآوردن نور براي انسان كور است . بسيار عبث خواهد بود و هيچ مرشدي هرگز دست به كارهاي عبث نميزند .

تو بايد بسيار مراقب باشي – با كه صحبت مي كني چه ميگويي و گفته ي تو دراو به چه چيزي تبديل مي شود ، زيرا آنچه تو بگويي اهميت ندارد ، چيزي كه او مي شنود مهم است . آنچه مي دهي مهم نيست ، آنچه دريافت مي شود مهم است . و الزامي نيست كه آنچه داده مي شود دريافت شود درهمين داد و ستد چيزها عوض مي شوند چيزي گفته مي شود و چيزي ديگر شنيده مي شود : چيزي داده مي شود و چيزديگري گرفته مي شود .

-نخستين چيزي كه هر انسان هوشمندي خواهد پرسيد اين است كه آيا واقعاً مسئله اي وجود دارد يا نه . اگر مسئله اي باشد مي توان آنرا حل كرد ، ولي اگر مسئله اي وجود نداشته باشد چگونه آنرا مي تواند حل كرد ؟ اگر سعي كني آنرا حل كني تا بي نهايت به قهقرا خواهي رفت هرگز از آن بيرون نخواهي رفت .

درواقع هيچ حرفي معنا ندارد . معني درزندگي است نه درواژه ها . معني در زندگي كردن ا ست . نه درمتون مقدس . معني درعشق است . درواژه «عشق» معنا درعشق ورزيدن است .

نكته : تماميت را تغيير بده : ذهنيت را از واژه ها به خود زندگي تغييربده . پيش تر وجودي بشو .

- لحظه اي كه تشخيص بدهي نادان هستي ، ديگر نادان نيستي . زيرا تنها انسان هوشمند مي تواند حماقت خويش را ببيند . انسان احمق نمي تواند ببيند . براي همين هم احمق است . اساسي ترين حماقت اين است كه شخص نمي تواند آنرا ببيند . وقتي كه شروع به ديدن ناهوشمندي خود بكني ، هوشمندي درتو طلوع خواهد كرد . وقتي كه شروع به ديدن سردرگمي خودكمي وضوح تو شروع خواهد شد و گرنه چه كسي سردرگمي را تشخيص مي دهد ؟ تو از سردرگمي خودت جدا شده اي و مي تواني آنرا ببيني .

- جزء تماميت نيست و اگر تو جزء را به عنوان كل بخواني ، دردام يكي از بزرگترين دروغ هاي ممكن خواهي افتاد . براي اين مي گويم بزرگترين دروغ . زيرا قدري از حقيقت درآن هست . درواقع نيم – حقيقت است . حقيقت ناقص يا نيم – حقيقت از دروغ كامل خطرناك است . زيرا مي تواند مردم را فريب دهد و تو مي تواني توسط آ“ گول بخوري و يا ديگران راگول بزني ، زيرا جزئي از حقيقت درآن وجود دارد . تماميت وقتي قابل درك است كه تو نفس را، فكر را ،قلب را و همه چيز را درآن محلول كرده باشي .

- حقيقت ابداً معما نيست . حقيقت مشكل نيست . ابداً چنين نيست . حقيقت بسيار ساده است . كاملاً ساده . و حقيقت مشكل نيست . بلكه يك راز است – درست همان طوري كه عشق يك راز است و يك مشكل نيست . نمي تواني عشق را ازراه منطق و رياضيات حل كني . مي تواني طعم عشق را بچشي ، عشق مي تواند تو را دگرگون كند ولي مشكلي نيست كه بتواند حل شود ، بلكه رازي است كه بايد زندگي شود .

حقيقت همين رازي است كه تورا دربرگرفته ، به شكل مردم ، درختان ، حيوانات ، پرندگان و ستارگان . تمام اين هستي ، راز حقيقت است . هيچ كس جز همان راز وجود ندارد . چگونه يك موج كوچك دراقيانوس مي تواند راز آنرا حل كند ؟ او خودش جزئي از رازاست همچون ما .

- خداوند يك رقصنده است . اين يعني اين كه او دنيا را نقاشي نكرده و گرنه از آن جدا شده بود . دنيا شعر خداوند نيست . موسيقي او نيست . دنيا رقص خداوند است . خداوند دررقصش حضور دارد ، همان است – درست در همين لحظه اين درختان سبز و خورشيد كه طائيش را به درون آنان مي ريزد و نغمه پرندگان و شما كه بدون هيچ دليل درسكوت نشسته ايد و فقط لذت بردن از اين لحظه ، اين سكوت همين است.

نكته : تو تنها وقتي قادري به يك مرشد اعتماد كني كه به خودت بتواني اعتماد كني . اگر تو نتواني به خوداعتماد كني چگونه مي تواني به مرشد اعتماد كني ؟ اگر تو نتواني به خودت اعتماد كني ، چگونه مي تواني به ايمانت به مرشد اعتماد كني ؟ اين غير ممكن است.

-دردست هاي انسان درست ، حتي ابزار نادرست به درست تبديل مي شود . و برعكس دردرست هاي انسان نادرست ، حتي ابزار درست هم به نادرست تبديل مي گردد. و چنين است . نتيجه نهايي به قلب تو بستگي دارد ، نه به ابزاري كه استفاده مي كني . وقتي مرشدي زنده وجود دارد ، او مي تواند از هر وسيله اي استفاده كند . و همه ي ابزارها نيروهاي دگرگون كننده مي شوند . وقتي مرشد رفته باشد ، تمام آن ابزارها آهسته آهسته تأثيرشان را ازدست مي دهند . آن وقت مردم براي قرن ها ازهمان ابزار استفاده مي كنند . ولي اتفاق نمي افتد . ابزارهاي درست دردست هايي نادرست ، مؤثر نيست و ابزارهاي نادرست دردرست هايي درست ، مؤثراست .

- خدا نمي تواند آغاز جستجوي تو باشد ، خداوند پايان است . اوج است حد اعلا است . پس تو نمي تواني خدا را جستجو و تحقيق كني . تو فقط مي تواني درواقعيتي كه دردسترس است تحقيق كني . تو بايد واردش شوي ، وگرنه هيچ كتاب مقدسي به تو كمك نخواهد كرد .

تبصره : تو فقط بايك مرشد زنده مي تواني تجربه كني .

به مرشد نزديكتر شو . لحظه اي مي رسد كه درعمق صميميت ، آن قدر نزديكي كه شعله شمع روشن به شمع خاموش ميجهد . آن وقت مريد خودش مرشد مي شود . اين تنها راه جستجو و تحقيق است . تمام راه هاي ديگر فقط براي پرهيز كردن و تظاهر است .

- فقط يك چيز يادت باشد : اگر واقعاً‌ ميخواهي كاري انجام بدهي ، انجام بده و اگر نمي خواهي ، انجام نده – اما واضح باش . درهم و برهم و قروقاطي نباش.

اگر واقعاً ميخواهي نقاش بشوي ، پس نقاش بشو و هرچه را كه مخاطره ي آن است قبول كن آري با نقاش شدن تو نمي تواني نخست وزير شوي . درجامعه بسيار مورد احترام نخواهي بود . زيرا نقاشي هاي تو براي جامعه ابداً مفيد و كاربردي نخواهد بود . و هرچه آنها زيباتر باشند ، مصرف كاربردي آنان كمتر خواهد بود . هرچه اصيل تر باشند كمتر درك شده و كمتر فروش خواهند رفت . ولي اگر مي خواهي نقاش شوي ، نقاش شو – حتي اگر به معني فقيرمانده تو باشد ، حتي اگر به قيمت گرسنگي تو باشد ، حتي اگر زودتر بميري . اگر به قيمت رنج كشيدن تو باشد . رنج بكش ، زيرا حتي در آن رنج هم تو از اين كه كاري را كه دوست داري انجام مي دهي ، لذتي ظريف خواهي برد . تو رضايتي بزرگ خواهي داشت . شايد رفاه نداشته باشي ، ولي راضي خواهي بود و اين ارزش واقعي است .

1403/9/2 - پین فایل